پست‌های تحت عنوان «گزارش روزهای آغازین سال...»، پس از پایان یافتن مجموعه‌شان، آرشیو می‌شوند. [به‌تخمم]

دوشنبه، دوم فروردین

دیروز موبایلم را از دستم قاپیدند. به‌گایی پشت به‌گایی. بهترین دوستم، طولانی‌ترین رابطه‌ام و گوشی موبایل جدیدم را در آغاز قرن از دست دادم. اصلا در اثبات این امر که «موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران گوه خورد» همین بس که در آغاز قرن پانزدهم این اتفاقات افتاد؛ سرآغاز خشن یک قرنِ جدید از به‌گایی‌ها و بدبختی‌ها. / امروز صبح برای پیگیری شکایت از سارق، از کلانتری به آگاهی و بلعکس پاس داده شدم. در آگاهی مرکزی اصفهان، یک ساعت تمام منتظر بودم تا تنها کارآگاه کشیک موجود، از ماموریت برگردد. بقیه‌شان هم همه مرخصی و تعطیلات بودند. _ کارآگاه، پیرمردی بود که به‌ش می‌خورد شصت سالی داشته باشد، اما چهارشانه و هیکلی بود و خوب هم حرف می‌زد. دست‌خطی داشت کپی دست‌خط دکترها - البته اگر نستعلیق می‌نوشتند. همان اول که دیدم‌ش، با نگاه عجیب و غریبی پرسید «چی شده؟»، و شروع کرد از پله‌های در اصلی ساختمان آگاهی بالا برود. من و دو کارمند دیگر -که یکی گویا دستیارش بود- همراه او رفتیم. به‌ش گفتم که دیروز نزدیک دروازه دولت گوشی‌م را از دستم قاپیدند. بعد درباره اطلاعات زمانی و مکانی سرقت سوالات بیشتری پرسید و سوار آسانسور شدیم. درباره خصوصیات ظاهری سارق پرسید. گفت اگر یک عکس از سارق براش بیاورم، اسم‌ش رو سریع به‌م می‌گوید. بعد به همکارش گفت: «می‌دونم کیه. از دروازه دولت تا چهارراه وفایی همه‌ش کار قاسمیه.» / مسخره است. اصلا از بیخ‌وبن پروسه احمقانه‌ای بود. جوابی نمی‌گیرم. باید همان‌جا می‌گفتم که ببین داداش، کارآگاه، جناب سرهنگ، یا هر چی! من این سارق رو بیشتر از اونی که باید دیدم‌ش. همون دیروز، از بیست دقیقه قبل از این‌که گوشی‌م رو بزنه، بارها از جلوی چشمم رد شد. یک بار حتی ازم پرسید «داداش، می‌دونی کوچه جعفری کجاست؟»، گفتم نه، گفت که برم نزدیک‌تر. رفتم، گفت «کوچه جعفرنژاد؟»، گفتم نمی‌دونم و برگشتم طرف پیاده‌رو. بیش از حد به‌تخمم بود. الان هم گوشی‌م رو نمی‌خوام. فقط هر دو نفرشون رو پیدا کنید و یک شب در اختیار من قرارشون بدید تا آن‌قدر بزنم‌شان که خسته شوم. _ امروز توی دوربین‌های مداربسته یک فروشگاه دیدم که درست همون زمانی که من توی اون خیابون قدم می‌زدم و توی ایستگاه اتوبوس بودم، دقیقا 7 بار از جلوی من رد شدند. تقریبا مطمئن بودم که دو موتوری توی این خیابون برای موبایل‌قاپی دوردور می‌کنند. ولی به‌تخمم گرفتم، و این اشتباه بود. / دو دوربین مداربسته پیدا کردم که دقیقا از بالای سر من در لحظه دزدی و سه متر آن‌طرف‌تر، ویدیو ضبط می‌کنند. در دوربین اول، چهره سارقین مشخص خواهد شد و در دوربین دوم، شماره پلاک موتورشان. حنی ماسک هم نزده بودند و پلاک‌شان را هم نکنده بودند. به کارآگاهه گفتم «من وقتی ببینم‌شون، فقط می‌گم که دفعه بعدی ماسک بزنند، چون این یه مسئولیت اجتماعیه». جدی گرفت. اما دوربین‌ها واقعا خوب‌ند. تنها مشکل این‌جاست که تا هفته بعد به آن‌ها دسترسی نداریم، چون کسی که رمز را در اختیار دارد و مسئول امنیتِ پیمانکارِ قرارگاه خاتم الانبیاست، تا بازگشایی ادارات برنمی‌گردد. امیدوارم اگر تاخیرش قرار است باعث از دست رفتن موبایل من شود، تا شنبه آینده حتما بمیرد. گوه سگ. / اصلا مفهوم عید و تعطیلات را درک نمی‌کنم. تمامش کنید. فروشگاه‌های لباس زیر، کفش، دامن، پیراهن و کت و شلوار، این‌ها تعطیل کنند. اصلا نصف سال را عید اعلام کنند. اما اداره‌ها، کلانتری‌ها و بانک‌ها اصلا حق تعطیلی ندارند. حتی فروشگاه‌های لوازم سکسی و دیلدو هم نباید تعطیل باشند. برای هر مسئله و موضوع مهمی باید حداقل دو کارمند تمام‌وقت در هر شعبه حضور داشته باشد. /