یک ساعت گذشته را زلزده به مانیتور، تلاش کردم تا اوضاع و احوال ذهنم را در یک فاحشه اجباری، یک پسرک یتیمِ فقیر، یک دیوانه که گمان میکرد روحش تسخیر شده است، یک خواننده آوانگارد شکستخورده، و یک نویسنده ملحدِ پیر، بازآفرینی کنم. اما هر بار شکست خوردم. مبتذل میشود. مبتذلِ مبتذلِ مبتذل. در بهترین حالت پنج سطر نوشتم و وقتی که خواندمش، دچار تهوع شدم. نفرتانگیز است. آنقدر مبتذل است که در قالب یک دیوانه هم م- م- مبتذل میشود.
- ع. آزاد
- سه شنبه ۵ اسفند ۹۹