[... حرکت!] حرومزاده، من باز اینجام؟ این چه کوفتیه؟ تکرار؟ دوباره تکرار؟ ای احمق. نکنه میخوای همه سکانسها رو یکتیک صدبار ضبط کنی؟ مرتیکهی الاغ! فکر نمیکردم با کوبریک طرف باشم. - هیس - [میشینی روی تخت و پاهات رو با کمربند گره میزنی به پای تخت. از روی میز کنار دستت چشمبند رو برمیداری، میبندی دور سرت و روی چشمهات تنظیمشون میکنی... خوبه. خوب... دراز بکش. ازت میخوام که پنج دقیقه وانمود کنی که داری سقف رو میبینی. ... حالا... دستهات رو، آروم و موزون، توی هوا به رقص در میاری؛ انگار که داری چیزهایی رو که میبینی لمس میکنی، مشت میکنی و دوباره توی هوا رها میکنی؛ راه دستهات رو از بینشون باز میکنی. زیر لب زمزمه کن: «انا لست هنا، هذا لا یحدث... ذاک هناک، انه لیس انا...» دستهات. دستهات رو به رقص دربیار، بالای سرت... انا لست هنا، هذا لا یحدث. سریعتر و با صدای وحشتزده زمزمه کن. انا لست هنا، هذا لایحدث. نفسنفس بزن و بگو ... صبر کن. دستهات توی هوا قفل میشن. نمیتونی تکونشون بدی. حالا دوباره آروم، خیلی آروم بگو: انا لست هنا، هذا لایحدث. هذا لایحدث. هذا لایحدث... مثل سگ ترسیدیی. انگار که شخص شخیص ابلیس با یک لشکر از اجنه روبهروت ظاهر شده. انکارش کن. هذا لایحدث. انا لست هنا... سکوت.] میدونم، میدونم. حالا دستهام رو آروم پایین میارم و چشمبند رو همینطور که از ترس میلرزم، از چشمهام برمیدارم و آروم میذارم روی میز. خم میشم و از کشو چاقو رو برمیدارم. خوب براندازش میکنم و با تمانینه درست زیر چشم راستم میذارم و فرو میکنم... خون از چشمم بیرون میپاشه. از دور پلکهام جاری میشه روی گونهم و توی گوش و حلقم میره. خونِ روی لبهام رو مزهمزه میکنم. هیچ دردی نیست. لرزشی اگه هست، لرزشِ ترسه. خون رو قورت میدم و این بار چاقو رو زیر چشم چپم فرو میکنم. سر و گردنم رو به رقص در میارم. تمام صورت و گردنم از خون سرخ میشه. با پشت چاقو یه خط مواج روی گردنم میکشم و همینطور که گردنم رو با عشوه میچرخونم، چاقو رو فرو میکنم. خون فواره میزنه. من خون رو میبینم، اما دیگه ترسی نیست. چاقو رو آروم روی سینهم میذارم و انگشتهای دو دستم رو روی چاقو توی هم قفل میکنم... گرفتی؟ تموم؟ این دیگه برداشت آخر بود. [آخه جاکش! داری چه غلطی میکنی؟ کدوم چاقو؟ کدوم برداشت آخر؟ بشین روی تخت و کمربندها رو از پاهات باز کن. دوباره از اول... نور. صدا. تصویر ...]
- ع. آزاد
- پنجشنبه ۲۸ اسفند ۹۹
- ۰۲:۲۳